نوشتن همیشه به من کمک کرده که بهتر خودم رو بشناسم. بهتر با احساسات درونی خودم در ارتباط باشم. حال زمانی در زندگی ما پیش میاد که دچار سردگمی عمیق میشیم . با آزمون و خطا دریافتم که با نوشتن میتونم سردگمی رو بهتر درک کنم. الان که این متن رو دارم مینویسم دچار یکی از عمیق ترین سردگمی های بشر یعنی عشق هستم.
این ویژه نامه برای الف هست. دختری که احساسات شدیدی برای اون دارم. سال ها گذشته از عمر من و در اوج جوانی هستم؛ و ادم های مختلف آمدند و رفتند حس هایی ایجاد شده بود و بطرف شد . تا اینکه ماجرای الف پیش اومد. الف قبل از اینکه بدونم کیه و چه شکلیه توی اینستاگرام برام یه گل یا قلب فرستاده بود (گرچه بعدا این کار خودش رو به دلایل مختلف توجیه میکرد) چون من هم این وضعیت برام پیش نیومده بود پیگیر پروفایلش شده بودم ببینم کیه دیدم دختر زیباییه. منتهی اطلاعات زیادی داخل پروفایل خودش ارائه نداده بود ولی بعدا بازم بهش پیام دادم ببینم کیه و چیه. چه فکری داره . سخن اغار شد و ظاهرا فکر میکرد که من سنم بیشتر از چیزیه که واقعا هست احتمالا برای همین پیام فرستاده بود. (همیشه این بازخورد رو از طرف دیگران دریافت میکنم که قیافه ات بیشتر از سنت میخوره و مدتیه به این جریان حساس شدم و گاهی فکر میکنم پیری زودرس در انتظارمه) . درواقع الف 5 سال و 3 ماه از من بزرگتر بود مدتی باهم حرف زدیم و پیشنهاد دادم همدیگرو ببینیم پس یک روز جمعه رفتم دنبالش ببرم به فرحزاد و اون رو دیدم.از همون اول شروع کرد به بحث کردن که 10 دقیقه منتظر من بوده و اینکارمن خیلی زشت بوده که معطلش کردم. زیباتر تر عکس هایی بود که توی پروفایلش گذاشته بود. اما به صورت کلی دختری که من اون روز دیدم خیلی برام دوست داشتنی مینمود و احساساتی نسبت بهش پیدا کردم. باهم وارد رابطه شدیم ولی الف سر همه چیز سر سخت بود یعنی عوض کردن نظرش درمورد هرچیزی تقریبا غیرممکن بود. همیشه هم میگفت تو هروقت به سن من برسی همینطور خواهی بود ولی من این فکر رو نمیکنم. الف سر هر موضوعی لج میکرد و کنترلگر بود . همین هم باعث اختلاف بینمون میشد همون اول و باهم بحث و جدل داشتیم. از همون ابتدای رابطه بهش پیشنهاد دادم چیزهایی راجب همدیگه توی یک لیست برای هم بنویسیم و به هم بدیم. یک لیست شاید 10 مورد به من داد و گفت که این موارد رو باید در خودم اصلاح کنم. خودم مدت زیادی بود با فرد دیگه ای در رابطه نبودم گفتم به هرحال تغییری هم در خودم ایجاد کنم. اون روز رفته بودیم کوهسار از من پرسید تابه حال عاشق شدی من هم مقداری با خودم فکر کردم گفتم این چه چیزی میخواد بگه بهتره از این بحث دوری کنم و بعد هم اون به من گفت که اونهم حسی به من نداره (مقابله با حرف های من) و نظرات خودش رو راجب اینکه عشق چیه گفت. اما مدتی گذشت که الف یک مقدار از موضع هایی که فکر میکرد نباید عقب نشینی کنه کوتاه اومد رابطه ما صمیمی تر شد. مورد هایی که از قبل به من گفته بود رو انجام دادم. مثلا من از پیام دادن و پیام گرفتن خوشم نمیاد اما اومدم در طول روز وقت بیشتری گذاشتم برای اینکه باهاش حرف بزنم. و در کل این آغار ایجاد احساسات من برای الف بود . بیشتر در شخصیتش جست و جو کردم و بیشتر متوجه چیزهای کوچک در شخصیتش شدم. الف در واقع با هردختر دیگه ای که در ارتباط بودم متفاوت بود. از کنایه و زبان بدن زیاد استفاده میکرد و زیاد میخندید .کارهایی میکرد که برای من جذابیت زیادی داشت. خیلی صمیمی بود انگار که از ابتدای زندگیت اون رو میشناختم. درگیر مسائلی که دختر های امروزی دچارش هستند نبود و درکل آدم خوبی بود.
مدتی گذشت که خیلی درگیرش شدم و الف دلیل ایجاد خوشحالی یا ناراحتی در من شد. الف چیزی بود که همیشه میخواستم. خیلی وقت ها بلد بود که چه رفتاری رو کی انجام بده . اما نمیدونم میدونست که حرف هاش و یا کارهاش چه حسی در من ایجاد میکنه. مقصر خود من هستم . هیچوقت اونطور که بهش علاقه داشتم بهش ابراز علاقه نکردم. خیلی وقت ها دوست داشتم چیزهایی راجب علاقه ام بهش بگم اما جلوی خودم رو گرفتم. نهایتا الف به صورت ناگهانی به من گفت که دیگه نمیخواد با من باشه. و من ادم جدی ای نیستم. اونهم وقتی برای خوشان خوشان نداره. غرورم نذاشت راجب احساساتم بهش بگم. اونهم مثل من خیلی مغرور بود. شرایط رو پذیرفتم و فکر میکردم این هم مثل هر رابطه ی دیگست. به هرحال هرباری که وارد رابطه شدم انتظار این رو داشتم که بعد از مدتی تمام بشه. اما مدتی گذشت. همیشه درگیر افکار مربوط به الف بودم. کارهایی که میکرد جلو چشمم بود. اومدم برای فراموش کردنش با یک نفر دیگه وارد رابطه شدم. اما از قضا اون دختر یک ادم سود جو و بود. من رو شناسایی کرده بود و موفق شد مبلغی ازم ی کنه. خیلی بد تر شد حالم. همه چیزی که درگیرش بودم خاطرات با الف بود. کاری کردم که قبلا نکرده بودم . به افراد نزدیک در خانواده و دوستان راجب ماجرای الف گفتم. تا به حال دوست نداشتم این کار رو بکنم چون فکر میکردم این نشانه ی ضعف هست. تمام مدت شماره ی الف رو داشتم اما غرورم اجازه نمیداد به او پیام بدم. تا اینکه بعد از سه یا چهار ماه یک روز طاقتم طاق شد . دیگه تحمل دوریش رو نداشتم. غرور رو کنار گذاشتم و بهش پیام دادم. با هم حرف زدیم و فرداش همدیگرو دیدیم. انگار هیچ اتفاقی نیفتاده بود دیدنش واقعا خوشحالم کرد . باهم حرف زدیم و خندیدیم و کافه رفتیم و پارک . درست مثل وقتی که باهم در رابطه بودیم. حرفی هم زده نشد از اینکه چرا فلان چیز فلان شده و یا اینها . عکس هایی از هم گرفتیم و شبش داخل پیچ اینستاگرامم گذاشتم. زیرش شعری از شاملو گذاشتم که مخاطبم الف بود. و چقدر زیبا گفت شاملو :
برایِ زیستن دو قلب لازم است
قلبی که دوست بدارد، قلبی که دوستاش بدارند
قلبی که هدیه کند، قلبی که بپذیرد
قلبی که بگوید، قلبی که جواب بگوید
قلبی برای من، قلبی برای انسانی که من میخواهم
تا انسان را در کنارِ خود حس کنم.
الف. میخوام خود تورو مخاطب قرار بدم. الان شاید شهامت این رو داشته باشم که چیزهایی بگم که مستقیما نمیتونم به تو بگم. تو همیشه به من میگفتی که نقاط مشترک نداریم. مثلا تو ازمزه ی ترش خوشت میاد و من از شیرین. اما این اخر چیه قیاسیه که تو انجام میدی . درک کردن همدیگه و داشتن احساسات برای همدیگه خیلی بزرگتر از این چیزهاست. الف عزیز . اگر قرار بود تا اخر عمرم چیزهای شیرین نخورم و چیز های ترش بخورم ولی در قبالش تورو داشته باشم قبول میکردم. تو وقتی به سمت من لبخند میزنی در من حس خیلی خوبی ایجاد میشه. ای کاش که این رو میتونستم بهت بگم. اما افسوس که در زندگی یاد گرفتم که نباید عاشق شد . نباید احساسات شدید نسبت به کسی داشت . چرا که همین احساسات بعدا ادم رو تخریب میکنند. یاد گرفتم که نباید عشق رو ابزار کرد جوری که در وجود من هست جوری که دوست دارم ابراز کنم. یادگرفتم که من هم مثل بقیه باید باشم. من هم نباید احساسی فرای یک چیز موقتی نسبت به دختری داشته باشم. چرا که اینطور میتونم راحت باشم . اما چه راحتی ای؟ احساسی که نسبت به تو در من ایجاد شد چیزیه که میتونم بهش بگم عشق. تو با چیز های کوچیک من رو سر وجد میاری. نیازی نیست در این زمینه تلاشی کنی. توی مدتی که باهم نبودیم عادت داشتم راجبت خیالپردازی کنم. یکی از اصلی ترین اونها این بود که تورو به جایی ببرم که هیچ بشر دیگه ای نباشه. به یک جزیره که فقط من و تو باشیم. هیچکدوم درگیر مسائل دیگه ی زندگی نباشیم و فقط به همدیگه متکی باشیم . اونطور مطمئن بودم که تو فقط متعلق به من هستی . هیچ فرد دیگری نیست که به خاطر اظهار نظر یا عقیدشون باعث بشه تو نخوای با من باشی. و ای کاش هم همینطور بود و نظر دیگران مهم نبود. ای کاش که میدیدی چطور قلبم رو حاظرم به تو هدیه کنم. اما همیشه از خودم میپرسم چرا بین این همه ادم من به تو این حس رو پیدا کردم؟ چرا شخص تو باید میبود؟ شاید جوابش این باشه که اگر الان میتونستم تورو ببینم و احساساتی نسبت بهت نداشته باشم اونوقت میشد به خودم بگم الف نه یک نفر دیگه. اما افسوس اینطور نیست.
الف. تو هرکاری که میکنی برای من جذاب هست و ای کاش میدونستی که چقدر دوستت دارم. به من گفتی که عشق فراموش میشه مدتی بگذره. اما من دوست ندارم تورو فراموش کنم. نمیدونی چقدر دلم میخواد چند کلمه ی محبت امیز از تو بشنوم. افسوس که هردو فکر میکردیم این عشق نافرجام هست. من هم مثل تو نسبت به آینده تردید داشتم . اینده ای درگیر نظرات دیگرانه. اما الان دوست دارم اینده ای رو تصور کنم که تو در کنارم هستی. نمیدونی چقدر دوست دارم منو صدا کنی. ای کاش واقعا میتونستم رو در رو بهت جملات محبت آمیز بگم. خیلی اوقات به من میگفتی که خودشیفته هستم. اما من همیشه از خودم میپرسم ایا لیاقت داشتن تورو دارم؟
ذهن ما یک چیز میگه و قلب ما یک چیز دیگه . اما دیروز من با دیدن تو چقدر خوشحال شدم . افسوس که تا به حال پاسخ قاطعی احساسات نسبت بهم به من نگفتی. اما تو من رو جادو کردی. دوست داشتن تو تنها احساسیه که بهش افتخار میکنم . توی مدتی که باهم نبودیم همیشه از خودم میپرسیدم که ایا اون هم همینطور که من دوستش دارم دوستم داره؟ نمیدونم. شاید علاقه ات رو نسبت به من از دست دادی. در طول زندگیم پیش نیومده که کاملا احساساتم رو برای کسی شرح بدم ولی الان با درد فقدان تو نمیدونم چکار کنم. من یادگرفتم که حسی به کسی نداشته باشم و یا اگر دارم ابراز نکنم ولی درمورد تو .
هرجایی که هستی خیلی اوقات تورو نزدیک خودم تصور میکنم . احساس میکنم تنها ترین آدم این کره هستم. اما یاد تو کافیست برای من . اگر توهم احساساتی برای من داری بگو . چرا درگیر مسائلی شدیم که برامون از قبل تعیین شده؟ و درگیر ترس. ترس از اینکه در آینده چه خواهد شد . اگر این ترس نبود همه چیز راحت تر بود. هیچ چیز نمیتونست من رو از تو جدا کنه.
الف دوست داشتنی. الف من. همیشه به یادت خواهم بود و هیچوقت فراموشت نمیکنم. امیدوارم اگر در این زندگی نمیتونم تورو داشته باشم در زندگی پس از مرگ با تو باشم.
دوستدار تو
رضا.
درباره این سایت